دیگ بی سر پوش
نذ یر ظفر نذ یر ظفر

بر وطن  که می بینم دیگ بی ســــر پوش است

هر که در میان آن  خود سر انه در  جوش است

در کلان ؛ کلانی نیست خورد را نشانی نیـست

هر که قدرتی دارد بیخود است و مد هوش است

علم با هنر هـــر دو در اســـــــــارت  زور است

   نو کران ســیم وزر  دایم  حلقه در گوش است

اهل خبره از وحشت سوزد و به غــــــــــم سازد

منتظر پی فردا گوشه خفـــــــــته خا مو ش است

وقت کیسه پـــــر کردن آمــــــده دین مـــــــــیهن

دزد و قا تل و جانی یاورو هــــــــم آغوش است

گــــه به محــــضر مردم مـــی ربایــــــــد آدم را

کس نمی کند پرسان ؛ جمله خواب خر گوش است


October 7th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان